یـارو تـو خیـابـون بـدو بـدو اومـد سمـتم
یقـمو گـرفت گفـت: مرتـیکه با زن من چیکـار داری؟؟!!
منـم گرخیـده بـودم هنـگ بودم گفـتم هیچـی بخـدا
گـفت:نمـیتونی ام کاری داشته باشـی!
چون مـن اصـلأ زن نـدارم!!!! ^__^
:|
بـعد یکم مثل اسـب خندید رفـت
:|
0_0
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط:
برچسبها: